از سر شب این آهنگ مانی که توش میخونه : امسال خداکنه دوباره برف بیاد ، توی ذهنم پخش می شد. الان دارم گوشش میدم. پاییز و زمستون سال ۹۳ توی ذهنم مثل فیلم پخش میشه. سالی که پر از شب و ماه بود. درگیر کنکور بودم. یادمه چند روز قبل کنکور با خودم هی می خوندمش این آهنگو. خصوصا هیچ وقت یادم نمیره اون روز صبح که آماده می شدم برم پیش بچه ها توی اون خونه هه که خانم ف اینا برامون گرفته بودن. قرار بود یه شب هم اونجا بخوابیم. خیلی هم سرد بود. میخواستیم درس بخونیم مثلا. می خوندیما البته. اون روزها عطیه تازه ازدواج کرده بود. اینکه خونه نباشم خیلی باحال بود برام. اون موقع با مریم دوست نبودم خیلی. یه دختره بود بهش میگفتم مامان آخه همش نصیحتم می کرد و لوسم میداشت. کلا سر اون خراب بودم. با رفی اینا هم خیلی حال می کردم. من یاد رفی داده بودم چه جوری مستقلا بره و بیاد و سوار اتوبوس بشه. کلا بچه ها دوستم داشتن. منم همینطور. تنها گروه دوستی که توشون بودم و خیلی هم بهم خوش گذشت. بعد ازون روزهای پاییز و زمستون ۹۳ ، کم کم تجزیه شدیم. 

اون روزها اونا مهم ترین دلخوشیم بودن. کلا اون ساختمون لعنتی دوست داشتنی خاطره انگیز موسسه دلخوشیم بود. دلم نمیخواست برم خونه. اصلا اون روزها خوب نبودن. هنوزم جز کابوس هامن. 

بزرگ شدن خوبه. زورت که بیشتر میشه توی زندگی خوبه. کمتر و کمتر ترسیدن خیلی خوبه. 

حالا امشب چرا یهو من خاطره گفتنم گرفته نمی دونم ☺️

زندگی یه باره . هر سال هم خاطره ها و حال و هواهای خودشو داره 

 

زمستان آمد :) 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

virtual number Laura سُرنا... Derrick اقامتگاه های ایران eypico پارس وب سرور یادداشت های تنهایی دانلود حل المسائل شیمی عمومی 1 مورتیمر به زبان فارسی