فهمیدن پوچی زندگی ساختگی ذهن ما و محدود بودن زندگی واقعی ، خیلی برام برکت داشت. حتی نمی دونم دقیقا کی و کجا توی چند ماه اخیر همچین تو دهنی خوردم که چه خوب هم بود. شایدم یهویی نبود. شاید یه روند یا مسیری بود که سال ها طول کشید. چه راه سختی هم داشت. الان که فکر می کنم به نظرم هر دوتاش. 

هرچی هست ، دوست دارم پرنده های توی قفسمو آزاد کنم 

میخوام بهشون بگم نترسین برین . بال بال بزنین . پرواز کنین 

پرواز کنین هر جا که به دلتون قشنگ و روشنه . اوج بگیربن ، سقوط کنین و باز هم بلند بشین

دیگه دلم تاب یه چیزایی رو نداره. تاب ناراحت شدن و موندن ، تاب تنهایی های بی خودی ، تاب کشیدن و سنگین بودن! 

دیگه دوست ندارم منتظر چیزی ، کسی یا اتفاقی باشم. دیگه انتظار اذیتم می کنه. دوست دارم توی هر نقطه که بودم بزنم پشت خودم و بگم : من هستم! میشه کاری کرد؟ 

دوست دارم حتی وقتی ناراحت و دلتنگم، با تمام وجودم ناراحت و دلتنگ باشم. نه با عذاب یا زجر یا ترس. میخوام فقط ناراحت باشم. مثل یه ابر دلگیر 

 

می دونم شاید فانتزی به نظر بیاد ولی مگه راه دیگه ای هم هست؟ مگه جور دیگه ای هم میشه بودن رو ادامه داد؟ 

وقتی پوستت کنده میشه ، حساس تر و حساس تر میشی تا به جایی می رسی که بالاخره باید یه جوری بری و باشی که بتونی بودنت رو ادامه بدی! 

قشنگ نیست ؟ 

قشنگه . قشنگ تر هم هست. قشنگ تر از قبل 

این دیگه خیلی عجیبه

 

× گویند سنگ لعل شود در مقام صبر 

آری شود ولیک به خون جگر شود 

 

× ما بی غمان مست دل از دست داده ایم

همراز عشق و هم نفس جام باده ایم 

بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند

تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم 

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم 

 

× کار از تو می رود مددی ای دلیل راه

کانصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید و فروش اکانت بازی فن کویل - قیمت فن کویل سقفی زمینی و دیواری بارانیک دلتا ژنراتور Kim بيماري هاي مردان وزنان سختی گیر آب سختی گیر رزینی قیمت Juan خداوند محبت است... بنام محبت